محمد صنعتی-روانپزشک
پاسخ به این پرسش که کدام رفتارها و عملکردها در ایران امروز برای گذار سریع تر از جامعه یی سنتی به جامعه یی مدرن پیش برنده و کدام بازدارنده بوده است بدون دانستن مشخصات جامعه مدرن و شناخت انسان مدرن میسر نخواهد شد. این پرسش درباره وضعیت جامعه ایران در رابطه با سنت و مدرنیته سال ها است مطرح است.
شاید از سال ها پیش از انقلاب مشروطه (در 1905) که بیش از یک قرن از آن می گذرد و بنابراین جامعه ایران بیش از یک قرن است که در مرحله یا موقعیت گذار از سنت به مدرنیته مانده است، زمان کوتاهی نیست، گرچه مرحله گذار غرب هم از غرب سنتی (قرون وسطی) به مدرنیته، شاید طولانی تر از این بوده است. ولی می دانیم که برخی جوامع شرقی مانند ژاپن که از نظر فرهنگی، نژادی، مذهبی و زبانی بیش از جامعه ایران از جوامع اروپایی دور بوده- به یک جامعه مدرن رسیده است- در حالی که جامعه ما با قرابت نژادی و زبانی (آریایی و هند و اروپایی) و قرابت مذهبی (مذاهب ابراهیمی) و قرابت جغرافیایی، هنوز در آغاز راه است و هنوز هم در مقابل مدرنیته و رسیدن به یک جامعه مدنی و جهان علمی و تکنولوژیک مقاومت می کنیم، چرا؟ در این فرصت نمی توان به همه چراها پرداخت. در مقاله بلندی (پیش از این) بسیاری از عوامل بازدارنده جامعه ایران را برای رسیدن به مدرنیته بررسی کرده ام. ولی در اینجا فقط به برخی از آنها اشاره می کنم تا ببینیم چرا جامعه یی که بیش از یک قرن پیش عزم رسیدن به مدرنیته و جامعه مدنی را داشته و می خواسته مانند جوامع مدرن غربی از نظر علم و تکنولوژی جزء کشورهای پیشرو به شمار آید و با مبارزه با استبداد و استعمار به جامعه یی آزاد و مستقل برسد هنوز در شمار جوامع عقب مانده جنوبی است و در برابر همه آرزوها و خواست های دیرین خود مقاومت می ورزد.
مشخصات مرحله گذار
مشخصات مرحله گذار جامعه ایرانی از سنت به مدرنیته چیست و ما در کجای این مرحله گذار هستیم؟ ابتدا باید مشخص شود که طی یک قرن گذشته آشنایی ما با مدرنیته چه بوده است تا بتوانیم عوامل تسهیل کننده و بازدارنده کنونی را از عوامل بنیادی که از آغاز نقش تعیین کننده داشته اند، بازشناسی کنیم. گرچه در همان مرحله بیداری ایرانیان نویسندگان و روشنفکران تلاش می کردند تا مشکل جامعه ایران را توضیح دهند ولی جامعه با این تلاش ها به سرعت به سوی انقلاب کشانده شد، بدون آنکه پیش نیازهای یک جامعه مدرن فراهم باشد- الگوی قرینه آن- الگوی راه رشد غیرسرمایه داری بود که چپ های نیمه دوم قرن بیستم برای میان بر زدن مناسب می دیدند و در جوامعی مثل افغانستان، اتیوپی و بسیاری کشورهای دیگر انقلاب هایی از این نوع به راه افتاد که حتی ممکن بود، در آغاز با حمایت توده ها دگرگونی های سیاسی و اقتصادی نیز رخ دهد ولی در نهایت هیچ کدام به این معنا که بتوانند به جامعه یی مدرن و پیشرفته برسند موفق نبودند. انقلاب مشروطه در ایران نیز بدون پیدایش و حضور انسان مدرن و پیش نیازهای او رخ داد و ناگزیر نمی توانست به شکل مطلوبی موفق باشد. کشانده شدن جامعه به مرحله حرکت- انقلابی- ناگزیر حاکم محور بود و مانند همه تحلیل ها در اندیشه سیاسی روشنفکران ما متوجه حاکم مستبد یا قدرت های استعماری می شد و همواره مردم (یا ملت ایران) در موقعیت قدسی خود معصوم و مظلوم و مبرا از هر عیب و نقص قلمداد می شدند و با این تحلیل دوگانه مدار (dualist) یا ثنویتی که از فرهنگ زرتشتی به ما می رسد و آن را به مثابه میراثی ارزشمند نه تنها برای تحلیل های سیاسی و مذهبی به کار می گیریم، بلکه دو هزار و چند صد سال یا بیشتر است که نگرش ما را به خود و جهان خود تعیین کرده است. ما همواره جهان را تقسیم شده بین اهورا (مینو) و اهریمن (گیتی) یا خدا و شیطان می بینیم و این الگوی تحلیلی ما برای شناخت افراد و گروه ها یا شناخت سیاسی و فرهنگی ما بوده است و در اینگونه تحلیل، طبیعتاً جهان به خودی و بیگانه تقسیم می شد و در مبارزه بین مردم و حاکم مستبد نیز حاکم مطلق بد بود و مردم، مطلق خوبی بودند و بنابراین قرار نبود موضوع «اندیشه انتقادی» قرار بگیرند و درباره خودشان به آگاهی های لازم برسند. تنها آگاهی ضروری این بود که مردم در نهایت، پاک و بی گناه هستند و فقط حاکمی مستبد یا بیگانه یی زیاده خواه بر آنها ظالمانه حکم می راند و آنها را استثمار می کند. البته این طرح واره یی بود که درک روشنفکران ایران از انقلاب کبیر فرانسه بود و جامعه ایران را بی مقدمه (یعنی بدون مرحله آمادگی که برای اروپا 2 ، 3 قرن طول کشید) به مرحله انقلاب کبیر رساندند. قانون اساسی فرانسه با در نظر گرفتن ارزش ها و معیارهای اساسی اسلامی برای ایران به تصویب رسید و اختیارات شاه محدود شد. ایران حکومتی با دموکراسی پارلمانی و حزبی پیدا کرد و سه قوه مستقل از یکدیگر با موافقت شاه شروع به کار کرد. ولی گرچه قانون اساسی، پارلمان، آزادی احزاب و شرایط رای دهنده و انتخاب شونده داشت که زنان در آن حقوق مساوی مردان نداشتند ولی چارچوب اصلی یک نظام دموکراسی پارلمانی در آن حفظ شده بود. با این حال جامعه ایران نه یک جامعه مدنی داشت و نه مدرن شده بود؛ حتی ساختارهای زیربنایی لازم مثل یک ارتش منظم و سیستم اداری نسبتاً کارآمد، آموزش و پرورش و مدارس مدرن، دانشگاه و تحصیلات عالی و تخصصی و تلاش برای برطرف کردن تفاوت های بارز بین حقوق زن و مرد به چند دهه بعد و به دوران پهلوی ها رسید که با شیوه اقتدارمدارانه و استبدادی بتوانند برخی از این ساختارها را به رغم عدم آمادگی توده ها پیاده کنند. بنابراین در این مرحله یعنی در دوران حکومت رضاشاه گرچه ساختارها و سازمان های اداری دموکراسی پارلمانی، انجمن های شهر، سندیکاهای صنفی و غیره وجود داشت ولی با جامعه مدنی فاصله بسیار بود و توده های مردم، مدرنیته را فقط در رابطه با کالاهای تکنولوژیک می شناختند و آن را به کار می گرفتند. اما از نظر ذهنی و فرهنگی با خود مدرنیته بیگانه بودند. جامعه ایران- از نظر مصرف ماشین آلات و فرآورده های علم و تکنولوژی- قطعاً دگرگون شده بود. جوانان درس می خواندند، به دانشگاه ها می رفتند و قبل از انقلاب در اغلب مراکز استانی دانشگاه و مدارس عالیه وجود داشت، ولی حتی در این دانشگاه ها مفهومی از «انسان مدرن» وجود نداشت. بنا بر این با اینکه زیرساخت ها و نهادهای یک جامعه با دموکراسی پارلمانی، نهاد «دولت -ملت» و سازمان های اداری برای کار سه قوه مستقل و نیز موسسات آموزشی برای پرورش و تحصیل جوانان تا مراحل عالی وجود داشت ولی نه از «انسان مدرن» خبری بود و نه از «جامعه مدنی» به معنی واقعی کلمه.
مفهوم انسان مدرن
اینکه گفته می شود، مدرنیته در غرب از دل سنت های فرهنگی اروپا بیرون آمده ولی با فرهنگ ما بیگانه است، شاید کاملاً درست نباشد، زیرا وقتی از سنت های فرهنگی غرب سخن می گویند احتمالاً به آن دوره شکوفایی فلسفه و علم در یونان اشاره دارند و مساله دموکراسی در یونان و روم باستان. ولی می دانیم که این گذشته را قرون وسطی دگرگون کرده بود و قرن ها جامعه اروپایی تحت سلطه کلیسای کاتولیک نهادها و زیربناهای جامعه دموکراتیک را از دست داده بود و نشانه هایی که بتواند دوران رنسانس را به یونان باستان وصل کند وجود نداشت و برای رسیدن به جامعه یی مدرن طی دورانی نسبتاً طولانی تلاش هایی شد تا نگرش مردم نسبت به خود و جهان خودشان تغییر کند و مفهومی که کلیسای کاتولیک از انسان و جامعه انسانی داشت با مفهوم انسان مدرن جایگزین شود. مفهومی که شاید نزدیک به انسان زمینی (گیتیانه) در برابر انسان مینوی در ایران باستان بود ولی گرچه انسان مینوی اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک داشت اما همه از پیش تعیین شده بود و آن هم در جهانی سیاه و سفید، اهورایی و اهریمنی. در حالی که انسان مدرن بودنش وابسته به اندیشیدن بود و داشتن آگاهی و اراده آزاد که به اختیار به سوی آینده پیش رود. مشخصاتی که در رساله «روشنگری چیست؟» کانت با دقت جمع بندی می شود انسان مدرن (دوره روشنگری) فردیت پیدا کرده و از وابستگی و صغیری بیرون آمده است و مسوولانه در رابطه با خود و جامعه خود عمل می کند و دیگر زیر بار استبداد و استعمار نمی رود. با توجه به این مشخصات که هم برای جامعه پیشامدرن غرب بیگانه بود و هم برای هر جامعه سنتی در شرق و کشورهای جنوب بیگانه است می توان ارزیابی مجددی کرد تا بفهمیم جامعه ایران در کجای این «ره صدساله» به جامعه مدرن نزدیک شده است. گرچه زیرساخت ها و نهادهای اداری جامعه مدنی به تدریج در آن استقرار یافته بودند.
بازگشت به هویت سنتی
جامعه ایران در این ره صدساله همواره با مدرنیته کلنجار رفته و با گرایشی احساسی به آن از تمامی فرآورده های تکنولوژیک مدرنیته استفاده کرده و با آنها چنان زندگی روزمره خود را عجین کرده که دیگر نمی تواند بدون آنها به زندگی خود ادامه دهد. در واقع در رابطه با فرآورده های تکنولوژیک یک جامعه مصرف نمونه وار است. ولی با این حال از مدرنیته می هراسد به ویژه از مشخصات بنیادی انسان مدرن وحشت دارد و آن را با خصوصیات انسان سنتی خود در این سرزمین بیگانه می داند و با اینکه نمی تواند بدون علم و تکنولوژی مدرن غربی زندگی کند حتی نمی تواند کت و شلوار (کاپشن و شلوار) غربی را نپوشد، از برق و اتومبیل، تلفن، رادیو و تلویزیون، یخچال و هواپیما و زیربناهای اجتماعی- اداری مدرن غربی چشم بپوشد ولی هنوز هم- لااقل بخشی از جامعه ایران- چنان با قهر و غضب به فرهنگ غرب و برخی از نشانه های آن (مانند کراوات،) نگاه می کند که انگار با فرهنگ غرب بسیار بیگانه اند و حتی با لباس و غذا و رفتارهای غربی بیگانه تر از لباس و غذا و رفتارهای هندی، چینی و ژاپنی هستند. نگرشی که از دهه 1340 با اصطلاح «غرب زدگی» به جامعه ایران وارد شده و گسترش پیدا کرد، در حالی که حتی واضعان این اصطلاح (فردید- آل احمد) در مورد مفهوم آن با یکدیگر توافقی نداشتند ولی با پشتوانه مفاهیم وارداتی دیگر که پس از جنگ جهانی دوم از دل جوامع غربی اروپا و به خصوص از آلمان و فرانسه بیرون آمده بود- مفاهیمی که در کنار جنبش هیپیسم که نگاهش به شرق و به خصوص به شرق دور و در نهایت به بودیسم تبتی بود- و همراه با احساس گناه غربی ها در مورد جنگ دوم و رفتارهای استعماری آنها طی چند قرن در آسیا و آفریقا به جبرانی پسااستعماری رسید که محور اصلی آن «بازگشت به خویشتن» و به هویت اصلی اقوام برای رسیدن به استقلال بود. این مفاهیم با احساس بیگانه ستیزی و بیگانه هراسی عمیق ایرانی، برخاسته از حمله اسکندر، اعراب، مغول و تیمور، که بار دیگر زنده می شد، آمیخته شد و در مقابل مدرنیته قرار گرفت که از دهه 1340 تاکنون به گونه یی معادل «غربی» و «استعمار غرب» بوده و جامعه ایرانی در حال گذار را گرفتار تناقض عمیق تر کرده است که از زندگی با فرآورده های مدرنیته و نگرش ضدمدرنیته (به غرب زدگی) نشأت گرفته است. یعنی همان دوسوگرایشی احساسی که قبلاً گفته شد، رابطه یی با عشق و نفرت و برخاسته از نگرش ثنویتی باستانی ایران که هنوز هم در نگرش ما نسبت به جهان حضور دارد، نگرشی که در آن جهان زمینی (یا گیتی) در برابر جهان ملکوتی (مینو) قرار می گرفت و کاملاً از آن جدا بود، بر یکی اهریمن فرمانروا بود و بر دیگری اهورامزدا و بنابراین فرهنگ ما همواره گیتی گریز بود و نگاهی به مینو داشت. از واقعیت های عینی و زمینی رویگردان بود و آن را اهریمنی می دانست. نگرشی که با ظهور عرفان مانوی و اعتقاد به غلبه نهایی تاریکی و اهریمن بر جهان به فلسفه یی بدبینانه و نومیدانه رسید. این نگرشی است که با آموزه های قرآنی هماهنگی ندارد. اسلام هیچ گاه جهان زمینی را نه تحت فرمان شیطان دانسته و نه آفرینش آن را شیطانی به شمار آورده است. جهان زمینی نیز آفریده خداست و انسان می تواند از نعمات آن لذت ببرد و با قوه تمییز خود انتخاب کند و در برابر انتخاب خود مسوول باشد. در توحید اسلامی آفرینش به الهی و شیطانی تقسیم نمی شود ولی در نگرش عرفی ما این تقسیم بندی و جدایی مشاهده می شود که عامل فرهنگی نگاه سیاه و سفید ما به جهان است. جنبه یی که با آموزش های فلسفی و اندیشه های سیاسی دهه 1340 تقویت می شود (آسیا در برابر غرب- غرب زدگی) که در جریان افتان و خیزان مدرنیته در ایران سستی ایجاد می کند. اعتقاد به هویت ایستا و بنیادی جایگزین باور به هویتی پویا و در حال رشد می شود. امریکا نماینده مدرنیته و شاه و تشکیلات سلطنتی نماینده «غرب زدگی» شناخته می شود و همانطور که گفته شد غرب معادل مدرنیته قلمداد شده و علم و تکنولوژی صرفاً در خدمت استعمار و استثمار ملت های جنوبی به شمار می آید. بنابراین در ذات خود شیطانی است. این صورتبندی اسطوره یی دوران بازگشت است که توانست به شیوه منفی بر جریان گذار اثر بگذارد و گرچه برخی از نمایندگان آن در دهه 60 و 70 به نقد نظریه خود می پردازند، ولی «نظریه بازگشت» تا اواسط دهه 70 به شدت برای گروه عظیمی جذاب است و یکی از عوامل بازدارنده عمده یی است که از صدر مشروطیت تاکنون حضور دارد، ولی از دهه چهل تا اواسط دهه هفتاد نقش فعال تری داشته است و به نظر می رسد در دو سال گذشته نقشش پررنگ تر شده ولی ظاهراً طرفداران متعصب و فعال خود را از دست داده است.
ناسیونالیسم مذهبی
وطن پرستی همواره مشخصه هویت ایرانی بوده است، گرچه شاید نیمی از تاریخ مدون ما را استعمار و حکومت بیگانه (به صورت رسمی یا غیررسمی) تشکیل می داده است ولی جامعه ایران همواره با نارضایتی و خشم با قدرت های مسلط برخورد داشته است.اما ناسیونالیسم به معنای دقیق کلمه مربوط به دوران شکل گیری دولت- ملت در ایران است- که دوران رضاشاهی است، ناسیونالیسمی گذشته نگر با ستایش از عصر طلایی ایران پیش از اسلام و به صورت دفاعی، ناسیونالیسمی ضدعرب و اوج آن دهه 30-20 بود که به نوعی ناسیونالیسمی نژادپرست بوده و به تشکیلات حزبی رسید که شکل افراطی آن «پان ایرانیسم» بود ولی در دهه 50-40 و در واکنش به جشن های دو هزار و پانصدساله و ناسیونالیسم دولتی دیگر چندان طرفدارانی نداشت. ولی با مساله «غرب زدگی» به تدریج از یکسو با حفظ تمایلات ناسیونالیستی به هند مادر، به عنوان مبدا فرهنگ و تمدن آریایی نگاه می کرد و از سوی دیگر به ملی گرایی دکتر مصدق و جبهه ملی توجه داشت که ناسیونالیسمی ضداستبداد شاهنشاهی و ضداستعمار غرب بود. ولی شاخه یی نیز در «نهضت آزادی» ناسیونالیسمی مذهبی شد که در جریان انقلاب، طرفداران زیادی پیدا کرد و گرچه از یک طرف گرایش های جهان وطنی و «ضدناسیونالیستی» تبلیغ می شد، ولی با شروع جنگ- آن هم از طرف عراق- ناسیونالیسم مذهبی ناگزیر بود، به خصوص که جنگی تحمیل شده بود و فرمانده سپاه دشمن هم خودش را «سردار قادسیه» می خواند تا یادآور شکست تاریخی دیگری برای ایرانیان باشد و حتی اخیراً هم به هنگام اعدام، باز هم «مرگ بر ایران» می گفت. و در چنین فضایی یک ناسیونالیسم آشکار و پنهانی را سبب می شد. این ناسیونالیسم همراه با قداستی که مردم پیدا کرده بودند موجب می شد جامعه دیگر به انتقاد خود نپردازد و این هم پدیده یی بازدارنده برای نزدیک شدن به مدرنیته بود. در مورد قداست توده ها باید اضافه کنیم که از انقلاب مشروطه به بعد همراه با آگاه شدن توده ها به حق خود، حق زندگی، حق انتخاب، حقوق فردی، حق حکومت بر خود و غیره و اینکه ملت همیشه مظلوم و ستمدیده است، به دوره چپ ها که می رسد با مطرح شدن مساله خلق ها و توده ها و ستایش مردم در هر شرایطی و آنها را در مقابل ظالمی مستبد قرار دادن، تقدس توده ها و مردم دو چندان شد و از آن پس دیگر هیچ کس جرات نداشت از توده ها انتقاد کند. نوعی پوپولیسم مطرح شد که هم در دوران مصدق و هم در دوران انقلاب به قداست مردم تاکید داشت. این پدیده تا اواسط دهه 70 بسیار شدید بود. خوشبختانه از آن به بعد کم کم تحمل مردم به انتقاد بیشتر شد. نویسندگان و روشنفکران کم کم شروع به نقد اجتماعی- فرهنگی کردند و فکر می کنم یکی از مهمترین پدیده های پیش برنده به سوی مدرنیته در حال شکل گیری است. ما از اواسط دهه 70 است که عملاً با «گفتمان انتقادی» آشنا می شویم نهضت ترجمه و ممیزی و سانسور برخلاف آن «گفتمان انتقادی» که بین خود مردم حتی به شکل شفاهی رایج شد. در سال های اخیر با ممیزی کتاب و مطبوعات که در سال 1385 شدیدتر هم شده جلوی نزدیکی به مدرنیته سد می شود. در یک دهه گذشته نهضت ترجمه متون مربوط به اندیشه مدرن همراه با نهضت پژوهش در دانشگاه ها گام بلندی در جهت نزدیک تر شدن به مدرنیته برداشته می شود. عیب انقلاب مشروطه و تمامی سال های بعد از آن این بود که حتی روشنفکران و دانشگاهیان ما چندان با مدرنیته آشنایی نداشتند. شاید فقط یک درصد متون کلیدی ترجمه شده بود. ولی طی ده سال گذشته کتاب های اصلی مدرنیته به سرعت ترجمه شدند، ناشران و خوانندگان هم از آن استقبال کردند و آن آگاهی که طی 2 ، 3 قرن در غرب به دست آمده بود، با ترجمه این کتاب ها لااقل طی دهه گذشته مقدماتش فراهم شده است، ولی متاسفانه مساله انتشار کتاب در یکی دو سال گذشته دچار مشکل شده و می توان گفت که در سال 1385 تسهیلات انتشار کتاب هم محدود شده است.
و بالاخره
دو مثالی که در پرسش روزنامه اعتماد آورده شده بود، برای نشان دادن نزدیکی به مدرنیته مثل شرکت مردم در انتخابات شوراها و یا انتخاب خانم ها در شوراها پدیده تازه یی نیست. بعد از دوم خرداد این پدیده ها رواج داشت. انتخابات آغاز دوران مشروطه هم انتخابات درستی بود ولی از آنجا که مردم آگاهی لازم نداشتند، فردیت (individuality) در فرهنگ ما شکل نگرفته بود. بنابراین مردم نسبت به حقوق فردی خود بیگانه بودند، نسبت به قدرت خود بیگانه بودند، در مقابل حکام رفتاری انفعالی و همراه با ترس و بندگی داشتند و اراده فردی و جمعی خود را نمی شناختند. نمی دانستند که با اندیشه و اراده خود می توانند جهان خود را بسازند، قرن ها یا شاید هزاران سال عادت به نیندیشیدن داشتند و نوعی ناسیونالیسم و خودشیفتگی ملی مخرب به آنها اجازه نمی داد «گفتمان انتقادی» را بپذیرند. بنابراین با اینکه بیشتر نیازهای زیربنایی مدرنیته و جامعه مدنی، از نظر ساختارهای اداری و اجتماعی موجود بود ولی چون مردم نگرش و ذهنیت مدرن نداشتند، مدرنیته تحقق نمی یافت. اندیشه مردم اسطوره یی بود و برای نزدیک تر شدن به مدرنیته ما نیاز به اندیشه مبتنی بر تجربه و علم داریم. اندیشه ما باید تحلیلی، تجربی، واقع بینانه و علمی شود و ما نیز مثل جوامع پیشرفته باید بتوانیم اندیشه نو تولید کنیم.
نظرات